پيام
+
از فکه مي گويم ، از رمل هايش...
از قدم هايي که روي اين خاک قدم برداشت
چشمهايت را ببند و تصور کن ميدان هاي ميني با عمق چهارده کيلومتر را .
تصور کن نيروهايي را که بعد از عقب نشيني در بيابان هاي اينجا از تشنگي شهيد شدند.
تصور کن لبخند شهادت شهيد آويني را روي رمل ها.
چشمهايت را ببند و تصور کن...
اينجا فکه است

نجفي از قيدار
90/11/14

عطر ياس.
فاخلع نعليک انک بالواد المقدس
×رزسفيد×
اره يادمه ما هم وقتي رسيديم فکه نزديک ظهر بود بخدا نميشد رو شنها راه رفت حتي با کفش چه برسه پابرهنه پام تاول زد از داغي ماسه ها اون روز همه با گريه شعر کجاييد اي شهيدان خدايي رو ميخونديم و گريه ميکرديم ...براي شادي روح همه شهداي فکه صلوات